در سال 1369به عنوان معلم کلاس دوم ابتدایی در یکی از مدارس روستایی شهرستان ابلاغ دریافت کردم وقتی روز اول به مدرسه رفتم اضطراب زیادی داشتم که چگونه روز اول را شروع و به پایان برسانم پس از ورود با مدرسه و گفتگو با مدیر مدرس متوجه شدم که کلاس دوم 46نفر دانش آموز دارد در ساعت اول با اتفاق مدیر به کلاس رفتیم و پس از معرفی من به عنوان معلم کلاس ,با دانش آموزان آشنا شدم از دانش آموزان خواستم که خودشان را معرفی نمایند و خلاصه ای از وضعیت تحصیلی سال گذشته و شغل پدر و مادر خود تعریف نمایند که متوجه شدم که دو برادر که یکی بزرگتر و دیگری کوچکتر است در بین شاگردان وجود دارد که برایم خیلی جالب بود در زنگ استراحت برادر بزرگتر را صدا کردم و علت را جویا شدم که متوجه شدم که بر اثر فقر اقتصادی نتوانسته است به مدرسه بیاید و در طول سال مواظب شان بودم یک روز که مشق شب را ننوشته بود پرسیدم که چرا مشق ها یش را ننوشته است که ابراز کرد که دفتر نداشتنم که مشق بنویسم گفتم خوب عزیزم از پدرت پول می گرفتی و دفتر می خریدی و تکالیفت را انجام می دادی , که دیدم با ناراحتی گفت اجازه پدرم پول نداشت که به من بدهد و دفتر بخرم ومن ناراحت شدم و موضوع را با مدیر مدرسه در میان گذاشتم و در طول سال تحصیلی به این دانش آموزان و دانش آموزان دیگر که نیاز به کمک مالی داشتند کمک شد .و من خیلی خوشحال هستم از این که توانستیم در مدرسه ستادی تشکیل دهیم تا دانش آموزانی را که از نظر توان مالی دارای مشکلاتی بودند شناسایی کنیم و با استفاده از انجمن اولیا و مربیان مدرسه کمک های مالی و لوازم التحریر و ... که مورد نیا ز آنان بود را جمع آوری بین آنها بدون این که افراد متوجه شوند توضیع کردیم و حداقل توانستیم از ترک تحصیل چند تن از دانش آموزان جلو گیری کنیم .
به امید روزی که دانش آموزی به خاطر فقر اقتصادی ترک تحصیل نکند.